دور نویس های یک شویو

دور نویس های یک شویو

لبریز که شوم....سر و کله ام اینجا پیدا میشود
دور نویس های یک شویو

دور نویس های یک شویو

لبریز که شوم....سر و کله ام اینجا پیدا میشود

متولد اسفند

روی بدنم هنوز،

جای قوس تنت مانده

آنگاه که آرام می گرفتی میان دستانم....

بی تو زمان چرا...

ولی عمر نمی گذرد؛

زل زده ایم به هم...

من و قرن

تا از دور پیدایت شود

دختر شهر آفتاب....




پ.ن : 

لبریز شدم پیدایم شد...هر روز لبریزم...این به کنار

نوشتم آمدم انتشار را بزنم چشمم افتاد به خط دوم، دیدم جای "ت" ، "ن" نوشتم...هنوز یک جور ناجوری ام...یادم باشد قبل از انتشار یک بار بخوانم خودم را

تولدم را دوست دارم ازین به بعد ؛تو خیلی دوستش داری....


گسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند

این سوال رو ،که مرغ اول بوده یا تخم مرغ برای اولین بار تو بچگی شنیدم...یادمه  که با ذهن یک بچه چطور درگیرش شدم...اول دبستان بودم....چند روز بهش فک کردم.عاشق معما بودم...دلم میخواست جوابش رو خودم بفهمم نه اینکه بپرسم. هنوزم این اخلاق رو دارم...عاشق اینم که ور برم ، زور بزنم فکر کنم تا خودم بفهمم....خلاصه یادمه چند روز گذشت و من حتی با بچه های محلمون هم مطرحش نکردم مبادا اونا زودتر به جواب برسن....چند روز گذشت و آخر تصمیم گرفتم با یکی از بچه های کوچه به اسم شایان که از من ۲ سال بزرگتر بود مطرحش کنم....یادمه کلی دقت کردم کسی اطرافمون نباشه. کشیدمش کنار و پرسیدم...یکم نگام کرد گفت مرغ...گفتم چرا؟ گفت تخم مرغ...گفتم چرا؟؟ یکم فکر کرد ، بعدش خندید. گفت سر کاریه؟گفتم نه معماس....گفت سر کاریه؛ بریم پیش بچه ها....

باز من فکرم درگیر موند....خوب یادمه استرس می گرفتم نکنه زود تر از من کسی بفهمه جوابش رو...دلم نمی خواست از بابام بپرسم. نمی دونم استدلال اون موقع ام چی بود ولی حدس میزنم نمی خواستم فکر کنه من باهوش نیستم....خلاصه مدتی گذشت و شاید هیچ کس  باورش نشه جواب این سوال برای من چقدر دغدغه  شده بود....چقدر بهش فکر میکردم و هر روز بیشتر عذاب وجدان میگرفتم که نمی تونم حلش کنم.

دبستان من اون روزا یه مدرسه نمونه مردمی بود با دو شیفت صبح و عصر، ۵ تا پایه از اول تا  پنجم، هر پایه دو تا کلاس....

 یه شب فکر کردم احتمالا دانا ترین فردی که میتونم پیدا کنم  و من رو نشناسه، معلم  کلاس پنجم مدرسه مونه.چون حتما خیلی میدونسته که کردنش معلم دیگه؛ اونم کلاس پنجم....شنیده بودم یکیشون خیلی سخت گیره واسه همین رفتم پیش اون...

یه زن پیر عبوسی بود.تو راه پله دیدمش ....دویدم رفتم جلو گفتم سلام...فرصت ندادم بلافاصله پرسیدم سوالم رو...وایساد.تا اون  بچرخه به نظرم یک ساعت گذشت... ۲ ،۳ بار حتی به فکرم رسید تا ندیدتم فرار کنم...برگشت منو یه ورندازی کرد فکر کنم احساس کرد دارم مسخره اش میکنم....گفت این سوالای فلسفی به یه تو یه الف بچه نیومده. معلمت کیه؟ برو تو حیاط ببی...فرار کرده بودم...

از بقیه جزئیات بگذریم که من روز ها منتظر بودم بیاد سر کلاس دنبالم بگرده...یا اینکه اگه منو ببینه میشناسه یا نه...یا اگه اومد من چیکار کنم؟!

گذشت و گذشت و فلسفه هیچ وقت درس نشد که بخونیم..."اول مرغ بوده یا تخم مرغ" دیگه معما نیست ،شده ضرب المثل واسه بحث بیهوده کردن. بگذریم؛ این همه حرافی کردم که چیز دیگه ای رو بگم....که دیگه اون هم مهم نیست.

اصلا زنده باد یاد استاد اخوان ثالث...که جوک زندگی را فهمید متخلص شد به "امید"

درود به تو خاکستری مغرور




پ. ن : لبریز بودم که پیدایم شد؛ الوعده وفا....یک هفته شد که هیچ کس نیست....هیچ کس. 

بدتر از خود غم

 

عشق چیست؟ ۵ نمره

عشق یعنی بچسبونیش به دیوار....حتی وقتی نیست

عشق یعنی  با این کیفیت چرت ویدئو کال هم برق چشاشو ببینی

عشق یعنی  باشه، حتی وقتی نیست


خلاصه که بیا جانا ، دل آغوش من تنگ است....

ما بهتریم

چه غصه داشت چشمانت امشب

کاش یادمان بماند ما بهتریم...

از این شرایط، از این فاصله، از جبر دنیا

ما بهتریم، ما بهتریم....




پ.ن : "چشمهایش" را ، بزرگ علوی اگر نمی نوشت رسالت من میشد....تصدقت

۱ شنبه صبح

۴ ، ۵  ساعت خواب شب،

صبحش هم اس ام اس هات رو باز میکنی...تماس از دست رفته جمعه صبح از شماره دلبر...حسابی روز آدم ساخته میشه


پ.ن:

 یادت بماند  دلبرا، هر روز هم بودیم

در این زمان بی زمان دلدارهم بودیم...

یادت بماند گمشده بی جان شهرت را،

هر صبح و هر شب را که در آغوش هم بودیم

حس نفس های شبم بر کتف و  گوشت را

یادت بماند دلبرا، ما مال هم بودیم....