میشه خسته بود ازش، از غر زدناش، از یه نفر نبودناش ، ثبات نداشتناش، میز به هم ریختناش،
یا عصبانی، میشه عصبانی بود از نفهمیاش، از پایه میز شکستناش،
میشه دلت بخواد که داد بزنی سرش، به توعون درد گرفتنات
میشه دلت بخواد کله اش رو بکنی از بس حرست میده، حرصی که میره سوزش میشه شبا رو قلبت
میشه حرص رو با "سین" نوشت و درستش نکرد
میشه پر خشم بود
میشه کِدر بود ، سرد بود
میشه
میشه
میشه...
ولی نمیشه دوسِش نداشت؛ نمیشه!
چه ترسناک میشود...که غم عنان بریده چون شتا و باد میشود....
که هیچش هیچ، هرگزش رضا به ما نمیدهد
تمام من پاک تمام میشود چنین بُود اگر
چه ترسناک میشود، امید سیاه میشود...
چنین اگر به سر شود ، دیر به سر نمیشود
نشسته ام نبینمش، ولیک تنگ میشود
دلم دلم دلم دلم
از رستوران که زدیم بیرون،
یه بارون خوبی میزد،
من بودم و اون و بی نهایتِ خیابونای پاریس.
من تو فکر خوشبختی بودم و اون....
اون تو فکر تعطیلی مترو
این تمام داستان ما بود