دور نویس های یک شویو

دور نویس های یک شویو

لبریز که شوم....سر و کله ام اینجا پیدا میشود
دور نویس های یک شویو

دور نویس های یک شویو

لبریز که شوم....سر و کله ام اینجا پیدا میشود

پشت هیچستانم

ببار‌ ای نم نم بارون
زمین خشک را تر کن،
سرود زندگی‌ سر کن،


دلم تنگه ، دلم تنگه....

 

حکایت قصهٔ حزن دلاور هاست
حکایت جنگجویی خسته، ز زخم تیغ ، هم بر پیکر یاران و دشمن هاست

پس اندازد سلاحش را،

نه از جان کاهی و عمق جراحت‌ها ، و یا از سختی پیکار با دشمن،

نشیند لحظه‌ای در حسرت دشتان دیروزی

اه از دشتان دیروزی...و موج خرمن جانان ، به رقص اندر نسیم مغرب یک عصر پاییزی
نشیند گیج ، نشیند مست ،
نه از خونی که از زخمش سرازیر است ،کم هم نیست... نه از مشکی که از پهلوش اویز است...بد هم نیست

که چشمش خیره بر آفاق دیروز است، همان دوران که یارش بود، حواس و هوش و جسم و جان ، نوایش بود 

نفس تنگ است ، نفس تنگ است...
که این از ثقل مفروق زره‌ها نیست
نشسته سر به این دارد :
که این حسرت عجب وزنی ‌ست
چه مرد افکن بود این آه ....چه بیرحمانه پیکاریست

که دد، دلدار و دردانه ‌ست

نگاهش نیش، نوشش افعی هار است

نفس تنگ است ، نفس تنگ است...

یل پیل افکن مغرور،چنین محزون و دلتنگ است

 


ببار‌ ای نم نم بارون

دلم تنگه ، دلم تنگه....


 
نظرات 1 + ارسال نظر
Sh چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 23:52

Chera dige neminevisi?!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد