روی بدنم هنوز،
جای قوس تنت مانده
آنگاه که آرام می گرفتی میان دستانم....
بی تو زمان چرا...
ولی عمر نمی گذرد؛
زل زده ایم به هم...
من و قرن
تا از دور پیدایت شود
دختر شهر آفتاب....
پ.ن :
لبریز شدم پیدایم شد...هر روز لبریزم...این به کنار
نوشتم آمدم انتشار را بزنم چشمم افتاد به خط دوم، دیدم جای "ت" ، "ن" نوشتم...هنوز یک جور ناجوری ام...یادم باشد قبل از انتشار یک بار بخوانم خودم را
تولدم را دوست دارم ازین به بعد ؛تو خیلی دوستش داری....
انگار این روزا هیچکی حالش خوب نیست. همه پر از نداشتنن :(