دور نویس های یک شویو

دور نویس های یک شویو

لبریز که شوم....سر و کله ام اینجا پیدا میشود
دور نویس های یک شویو

دور نویس های یک شویو

لبریز که شوم....سر و کله ام اینجا پیدا میشود

دو هفته بیشتر

چند روزی بود هوس دویدن کرده بودم....مثل همیشه که میرفتم تجریش؛ میدویدم تا ونک...

و وسط راه پارک وی بود ...پارک وی به همه جا نزدیک بود....به تجریش،به تو، به پارک ملت ، میرداماد، ونک....پارک وی انگار دستانش را دراز کرده بود تجریش و  ونک را میگرفت، میکشید سمت هم...و این معجزه پارک وی بود همیشه. از تجریش راه نیفتاده میرسیدی پارک وی، یک چشم به هم زدن پارک ملت و نیایش،ظفر، میردامادو  ونک؛ و میدیدی ۸ کیلومتر دویده ای. لباس خیس، حال خوب....

همه اش از اعجاز پارک وی می نمود،گویی  اگر پارک وی نبود از تجریش که سرازیر میشدی هیچ وقت نمیرسیدی....

این در ذهنم بود همیشه  و امروز که از سر فرشته گذشتم درست بعد از آتش نشانی، رسیدم به یک پل پیر بد قواره که همه داشتند از بالا  و پایینش با عجله فرار می کردند....چقدر پیر بود ، اول که نشناختمش و بعد احساس کردم چقدرررررر دورم از خانه...چقدر دورم از آرامش، از تو....

پارک وی پیر بهانه ای بود انگار....حالا که نیستی من و این پیرمرد خسته هیچ حسی به هم نداریم .من و این.پل تداعی هیچیم برای هم....من و پارک وی....



پ.ن: پدرم که مُرد حُناق  رو زمانی حس کردم که آخرین مهمون گفت : "غم آخرتون باشه. تورو خدا هر کاری داشتین زنگ بزنین من خودم رو می رسونم و رفت."

 همه تا میرسن بهم میگن دیگه عادت کردی دیگه....فقط میخندم و تو دلم میگم   عادت ؟؟....تا خودش بیاد زخمامو تیمار کنه، شاید آروم گرفتم

نظرات 1 + ارسال نظر
رها دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 10:31 http://raha-bash.blogsky.com

باز هم آدم های خاصی که مکان های معمولی رو برامون خاص میکنن و وقتی میرن معلوم نیست چی به سر ما و اون مکان ها میاد..
متاسفم بابت پدرتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد