آه ، از این حجم تنهایی و دلشوره...و
من درگیر این فکرم،
که این دوری مرا کی از دلت شوید؟
و چون جانان من آنگه که پیش آید؛
گرت نام مرا دنیا، چو یاد آور شود سویت
تو مکثی میکنی انگار، اما هیچ...
و لبخندت، برایش....آخ....
که میبینم نشستن تیر بُرای نگاهت را...
چه مرد افکن دل از آن دیگری بُردست...
اما من...
دو صد افسوس؛
دو صد افسوس و آهم آتش دوران،
که این نسیان مرا آواره شهر نگاهت کرد
که میبینم نشستن تیر بُرای نگاهت را..
مرا سرگشته در کنج اتاقم کرد
Chera dg neminevisiii???